شعر طنز
Abolfazl Zaroe Nasrabad
شعر طنز زیر توسط "ابوالفضل زرویی نصر آباد"، مدیر دفتر طنز کانون ادبیات ایران، شاعر طنز پرداز و یار قدیمی مر حوم کیومرث صابری (مسئول فقید نشریه ی گل آقا) سروده شده است.خواندن این شعر رو به همه ی بازدید کنندگان محترم سایت توصیه می نمایم.
درد دل
ابوالفضل زرویی نصرآباد
ای جماعت چطوره حالالتتون قربون اون فهم کمالاتتون
گردنتون پیش کسی خم نشه از سر بنده سایتون کم نشه
راز و نیاز و بندگیتون درست حساب کتاب زندگیتون درست
باز یه هوا دلم گرفته امروز جون شما دلم گرفته امروز
راست و حسینیش نمیدونم چرا بینی و بینیش نمیدونم چرا
فرقی نداره دیگه شهر وروستا حال نمیدن مثل قدیما دوستا
شاپرکا به نیش مجهز شدن غریب گزا هم آشنا گز شدن
شعرم اگه سست وشکسته بسته ست سرزنشم نکن دلم شکسته ست
آدم دلشکسته بش حرج نیست شعر شکسته بسته بش حرج نیست
تا که میفته دندونهای شیری رو سرمون میشینه گرد پیری
کمیسیون مرگ میشه تشکیل درو میشن بزرگترای فامیل
یکدفعه همکلاسیها پیر میشن همبازیا پیر و زمین گیر میشن
رمق نمونده تا بریم صبح زود پیاده تا امام زاده داوود
گذشت دوره ای که ما یکی بود خدا و عشق و آدما یکی بود
تو کوچه های غربی صناعت عشقو گرفتن از شما جماعت
درسته دیگه توی شهر ما نیست دلی که مثل کاروانسرا نیست
یه چیز میگم ایشالله دلخور نشین قربون اون دلای تک سرنشین
شهر بدون مرد شهر درده قربون شکل ماه هرچی مرده
مردای ده مردای کاه و گندم مردای ده مردای خان هشتم
مردای پشت کوه مثل خورشید تو دلشون هزار تخت جمشید
کیسه چپقها به پر شالشون لشکر بچه ها بدنبالشون
بیل و کلنگشون همیشه براه قلیونشون براه دماغشون چاق
صبح سحر پامیشن از رختخواب یکسره روپان تا غروب آفتاب
چارتای رستمن به قد و قامت هیکلشون توپ تنشون سلامت
نبوده غیر گرده گلاشون غبار اگه نشسته رو کلاشون
مردای ناز دار مرد شهرن با خودشون هم این قبیله قهرن
مردای اخم و طعنه بی دلیل مردای سر شکسته زن ذلیل
مردای دکترای حل جدول مردای نق نقوی لوس تنبل
لعنت و نفرین میکنن به جاده تا که میرن چار تا قدم پیاده
مردای خواب تو ساعت اداری تازه دوساعتم اضافه کاری
توی رگاشون میکشه تنوره تری گلیسرید و قند و اوره
انگار آتیش گرفته ترمه هاشون همیشه تو همه سگرمه هاشون
به زیر دست ترشی و عبوسی به منشی اداره چاپلوسی
برای جستن از مظان شکها دائره المعارف کلکها
بچه به دنیا میارن با نزور اغلبشون یکدونه اونهم به زور
پیش هم از عاطفه دم میزنن پشت سر اما واسه هم میزنن
اینجا فقط مهم مقام و پسته مردای شهری کارشون درسته
مشتی حسن چای و سماورت کو؟ سینی باقالی و گلپرت کو؟
ای به فدای ریختو تیپو پستت بوی چپق نمیده عطر پیپت
مشتی حسن قربون میز و فایلت قربون زنگ گوشی موبایلت
اونکه دهاتی و غریبه مشتی میونه شهریا غریبه مشتی
قدیم ترا قاتله هم صفت داشت دزد سر گردنه معرفت داشت
اون زمونا که نقل تربیت بود آدم کشی یجور معصیت بود
معنی نداره توی عصر سی دی بزرگ و کوچکی و ریش سفیدی
تقی به فکر رونق نقی نیست کسی به فکر نفع ما بقی نیست
مقاله ها پشت هم اندازیه جناح و باند و حزب و خط بازیه
بسکه به هرطرف ستادمون رفت صراط مستقیم یادمون رفت
ارزشمون به طول و عرض میزه چقدر میز و صندلی عزیزه
تمام فکرو ذکرمون همینه که هیچکی پشت میزمون نشینه
یه عمره دودوزده چشم و چارش تا خش نیفته روی میز کارش
اونا که مرد زن دعا گوشون بود میز ریاست سر زانوشون بود
بیا بشین که میز اگه وفا داشت وفا به صاحبای قبل ماداشت
قدیم که نرخها به صاحبش بود ارزش صندلی به صاحبش بود
فقیه اگه بالای منبر میشست جوون سه چار پله پایین تر میشست
معنی شان ورتبه یادشون بود حرمت مردم به سوادشون بود
روی لبت خوبه تبسم باشه دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون میزهم عزیزند رفوزه ها همیشه پشت میزند
فتنه و دعوا سر نونه مشتی دوره آخرالزمون مشتی
جسارتاً شعرم اگه غمین بود به قول خواجه خاطرم حزین بود
دعا کنین که حالمون خوب بشه تا شعرمون یخورده مرغوب بشه